مینویسم ،
به نیت خــاطـــــره هــــا ...
.
.
.
... دلهـــره ...
.
.
.
زنگ دنیا ،
صدای دلهــــره ...
صدای روز هـــای آشفتگی ...
شک به تمام اشکـــ هـا ...
و حسی که امید است مگر این روز هـــا
به لحظاتی فکر میکنم که سخت نفس میکشیدم ...
تنهـا در هوایی که آشفته بازار این روز های زندگی بود ،
برای کسی که تنها در هوای آرامشــی که به آن دل خوش است
زنده میمانــد ...
سخت است ...
درکــــــ میخواهد ...
آرزو نمی کنم اما گاهی ،
درد می خواهد ...
بگذریم ...
لحظاتی که گذشته اند خیسی اشک های خشک شده را بر نخواهند گرداند ...
میان آن همه " بی جوّی " ، ...
تو تنها توان انتظار داری ...
یا " اجبار " انتظار
به چیزی نگاه میکردم که از آینده مـیـگـفـت ، ...
احساس " تعلّق "
نمی دانم ...
به جایی ...
به کسی ...
به چیزی ...
یا حتی " عروسکـــ چشم دکـــمه ای خودت " ...
من احساس کردم ...
تـو ، هـم ...
.
.
.
به قلم :aramesh
-*-*-*-*-*-
هم نفس هــــام ، من اول مهـــــر تست گویندگی دارم ...
واسم یه لحظه از آرامشتون دعـــا کنید ...